Mittwoch, 1. Januar 2014

وقتی که او درون دلم ذره ذره شد





وقتی  که عاشقانه غزل، دستهای من
نقش سپیده را به در و خانه ام کشید
شادی نفس نفس زد وبر دامنم نشست
وقتی که زاغ پیر ازاین کلبه  پر کشید

قفلی که سالها به لبم خانه کرده بود
از داغ آتش نفسم ذوب شد، شکست
آرامش حریر سحر، لطف آبشار
جانانه درکنار دل خسته ام نشست

من بودم ونسیم و رهایی در آسمان
منظومه ی  سخاوت  رویای رودبار
تردید رفته، وسوسه ها هم شکسته بود
زر، نقره  می چکید زگیسوی آبشار

یک مشت خاطرات غریبی زدور ها
در کنج خانه شعله ور وخاک گشته بود
آنسوترک فرشته ی باور سپید بال
با چلچراغ روشن یک دل نشسته بود

شب بود گاه گفتن حرف نخست من
تاریک بود وتار،  گه ِ قد کشیدنم
شب بود وقتی مادر من بخت خویش را
با یک نخ سیاه کشید سمتِ پیرهنم

بابا کتاب کهنه یی در دست من نهاد
از امتداد آنهمه شبهای دور خویش
در چشمهای مضطربش نقش بسته بود
دردی ز زخم های دل ریش ریش ریش

من، بخت مادرم و کتاب پدر شبی
در معبد مبارک اندیشه پرزدیم
جای سپید پای چراغان و ماه بود
در کوچه یی که ما سه، غریبانه سرزدیم

آنگه غمی درون دلم ذره دره شد
من بیکران صبح و صفای چمن شدم
دستان من غزل شد و چشمم ستاره بار
شهزاد دلربای گل یاسمن شدم

 نادیه فضل 2013 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen