Montag, 3. Februar 2014

ریشه های خونین


امروز صبح، وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کردم، مثل هر بامداد دیگرهرکسی به دنبال روز و روزگار خویش روان بود.
کوچه پاک و منظم ... به فکر رفتم و اندیشیدم به خاک دیگری که بدون تردید همین لحظه در آنجا هم تحرک است و رفت و آمد.
اما اینجا مردمانی را همه روزه می بینم و گاهی هم با هم همصحبت می شویم که خیلی صدای بلند وطن دوستی ایشان را نمی شنوم و شاید هیچ نشوم؛ ولی این سرزمین را  آنقدر دوست دارند که حتی خسی را در اینجا ویران نمی کنند. 
   به آن سرزمین دیگر که زادگاه منست فکر کردم؛ ... در کتب درسی می خواندیم: « ما مردمان غیوری هستیم، ما وطن خودرا دوست داریم، ما غیرت و ننگ داریم، حالا اگر بهتر و خوبتر ادا می کردیم، با صدای بلند ادعا داشتیم که « ما غیرت افغانی» داریم. که تا حالا هم برای من مفهوم این نوع غیرت گنگ است.»
   به هر صورت؛ در آنجا که وطنپرستی مهمترین اصل وورد زبانهاست، نه به نظافت آن خاک اهمیتی داده می شود و نه هم وجبی از آن خاک صمیمانه حفاظت می شود.
  اما در اینجا... مردمان این سرزمین از غیرت حرفی به زبان نمی آورند، اما عار می دانند اگر از جیب کس دیگری زندگی کنند و به چنین آدمهایی هم طفیلی می گویند. ولی در آنجا که غیرت ورد زبان سران آن کشور است،هنوز هم تلاش می شود تا آنچه که ندارند را با جیغ و داد و نوع بیان مختص به شاید غیرت افغانی بیان کنند.
  آنجا سرانی دارد که ازجنگل می آیند و شیراند. اینجا حکومت را انسانهای معمولی که فکر می توانند، اداره می کنند.

  آنجا جمجمه های سیاسیون از بخشی که با هاش فکر می شود، تهی است و اما دندانها و ناخنهای تیزی برای دریدن سینه های مادران و پدران زخم خورده دارند.
  اینجا احترام به انسان اولین دیدار را می سازد.
  آنجا انسان فقط برا ارضای غریزه شیران آفریده شده است.
  ایوای اینجا و آنجا چقدر از هم دور اند ومن... من با هردو گوشه ی این کره ی زمین پیوندی داریم.
                   آنجا که شیران پیر حکومت می کنند و قبیله شیران پیر آدم می خورند، زادگاه من و اجداد منست.

اینجا که فکر و اندیشه حکومت دارند و انسانها، وطن منست و زادگاه نواسه های من.

 من آن خاک زخمی و خونین

و این خاک سبز و روشن را خیلی دوست دارم.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen