Samstag, 1. Juni 2013

افغانستان جهنمی برای کودکان


روز اول ماه جون که برابر می شود به یازدهم خرداد ماه، در سرتاسر جهان روز جهانی کودک تجلیل می شود و در سالهای اخیر با تجلیل این روز همچنان مردم افغانستان نیز کاملآ بیگانه نیستند و در رسانه های این کشور نیز یادی از کودکان می شود.

اما آیا در یک جامعه محدود و محصور به زنجیرهای تاریکی تا چه حدی واقعآ به این جمعیت بزرگ و با ارزش فکر می شود؟

وقتی به دورترها فکر می کنم، آیینه یی بهتر از امروز را در برابر خودم نمی بینم.



از دور ها یادم هست که کوک در افغانستان یعنی آشناترین موجود با زجر و آزار.
کمتر خانواده یی را می شناسم که به کودکان آرامش را هدیه کرده باشند و عشق را... شاید همین خلا هم باشد که بزرگتر ها با عقده و درد خیلی نزدیکتر اند و از عاطفه دور.
... و اما در کنار تمام مصایبی که کودکان افغانستان مواجه با آن اند و بودند، یکی هم پیامد های سیاه جنگ است؛ پیامد هاییکه کودکان را درگران شعله های تند جنگ ساخته است.


اگر در یکسوی افغانستان از کودکان مواد انفجاری می سازند و در نوجوانی آنها را به موجودات انتحاری مبدل می کنند، در مناطق دیگر افغانستان از جسم نازک و مظلوم این کودکان برای مهار ساختن غریزه نامردان وحشی صفت، سوء استفاده می کنند.
این کودکان بی پناه  و ناتوان را در مجالس رقص زنگ پا می بندند و با دهن های باز بوگرفته تمام آینده روشن این کودکان را می بلعند.
به کودکان دختر تجاوز جنسی می کنند و اگر کمی آقایان محترم تر بودند، برای ارضای غریزه خویش وجه دینی می دهند و با عقدی، راه را برای اعمال نحس خویش باز می کنند.
کودکان در افغانستان به فروش می رسند، در کشوریکه داد از غرور و گویا مردانگی و بالاتراز همه مسلمانی می زنند...
کودکان را در کارگاه های خشت سازی به کار می کشند و سفره های رنگین خودرا از عرق این کودکان رنگ و رونقی می دهند.
در نهایت در افغانستان هزاران کودک با انواع و گونه های رنگانگ درد و بی همصدایی آشنا اند، کودکانیکه فردای افغانستان را باید بسازند.

سوال من از بزرگسالان گویا متدین و در بسیاری مواقع وکیل مدافعان خدا اینست که آیا یک لحظه به کودکان و دردهای آنان فکر کرده اید؟

آیا سیلی و لگدی که به کودکان حواله می کنید، چه نوع غریزه یی را در شما آرامش می دهند؟

فکر نمی کنید که اگر امروز هم به انسان شدن آغاز کنید، دیر نخواهد بود؟ و خیلی بهتر از آنست که هیچ انسان نشده، بمیرید.

پس در این روز یکبار به خانه های بی چراغ کودکانی فکر کنید که پدر های شان مثل شما غلامی بیگانه ها را نپذیرفته اند و یا مجال آنرا نداشته اند.

یکبار به کودکانی فکر کنید که هنگام همخوابی و همبستر شدن  با شما چه دردی می کشند؟

به کودکانی فکر کنید که در سرمای سوزان زمستان و گرمای طاقت فرسای تابستان موتر های لندکروزشما را که با خون می دوند، می شویند.


یکبار به آن خدایی فکر کنید که شما وظیفه وکالت اورا دارید و هرآن از زبان خدا حرف می زنید.
به آن خدایی فکر کنید که روزی همه را یکسان خلق کرد.

  امروز از شما موجوداتی بنام مبلغ دین پدید آمد که  با سرکشیدن  جام « الله و اکبر» مست می شوید و از هیچ چنایتی دست برنمی دارید.
امروز روز جهانی کودک است...
 و من به مادرانی می اندیشم که بر گور فرزند داغ داغ ،تکه تکه می شوند...
به مادرانی می اندیشم که نانی برای فرزند ندارند..
به مادری می اندیشم که فرزند کودکش را به عقد خادم دین ووکیل خدا داده؛ و مصیبت دخترکوچکش همه روز هوای دود آلودی می شود و او آنرا با زهر نفس می کشد.

به مادری می اندیشم که فرزند پسرش را زورمندی شباهنگام تا دم صبح رقصانیده است و دم صبح هم پس از اذان ملا از بدن کوچکش کام گرفته و نماز شکرانه به جا کرده است.
به جسم خونین کودکی می اندیشم که شلاق خورده و گرسنه است..

آه! در این روز دردم و یک تکه درد و بغضی سنگین.



کودکان عزیز سرزمین زخمینم، قربان شما.
من دربرابر شما خیلی دست خالی ام؛ ولی هر لحظه لبخند ناز شما برای من هدیه ایست کبریایی.
 تشکر که این کرامت ناب را از تصاویر شما بر می چینم و عبادت من فقط صفای شماست.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen