Donnerstag, 8. März 2012

خدایان ساطور بدست


هدیه ی برگ سبزگویا... برای زنان ومردان سرزمینم که در سرمای زمستان لقمه نانی ندارند وبرای گرسنگی فرزندان خویش خاکستر درد میشوند.

وقتی آیه های قرآن زمینی شدند و خدا ازسرزمین خورشید فرار کرد

من یکبار دیگر وقاحت بداندیشان را تجربه کردم که زنجیری داغی شد

برای ذوب کردن سپیده های رهایی

وقتی آیه های قرآن زمینی شدند

کتاب و کلمه را آتش زدند

وجاهلان بی پروا

جاهلانی که با زبان انسان بیگانه اند

خانه ی مرا به سرزمین وحشت مبدل کردند

وقتی آیه های قرآن زمینی شدند

جاهلان بی پروا ساطور به دست

برای سربریدن من به میدان آمدند

ومثل رهزنان در تاریکی

برای ربودن سرمایه من که آزادیست

شیهه کشیدند

وقتی آیه های جهالت از تعفنزار چیزی بنام شورای شقاوت العلماء

نشخوار می شوند و سگان ولگرد در بازارهای سیاست

شبیه روسپی های سرگردان

از بستر شیخ های سیه پوش

تفاله های شهوت  را مزه میکنند

وبرای من که آزادی ام

 فتوای جهالت میدهند.

شیاطین ساطور بدست وعاصی از شهوت

مست غریزه ی حرص وآز

گوشت و پوست خواهر مرا می جوند و از نزول آیه های زندان خبر میدهند

شیاطین ساطور بدست از تعفنزاز شورای شقاوت العماء

 فتوا میدهند که شهوت عاصی نامرد را کودکان بسیار باید!

ومن باییست سکوت کنم و نگاه...

 وقتی این نامردان،عاصی شهوت می شوند

و تن کودکی را می درند...

ومن باید سکوت کنم تا جهالت الریش، از خون، عصیان شهوانی اشرا رام کند

شیاطین ساطور بدست فتوا داده اند تا من در خیابان ظهور نیابم

ودر حصار دیوار ها از لواطت عاصی نامردان ریش دار بیخبر بمانم

تا او آرام و بدون هیچ دغدغه یی، با خون کودکان وضوء بگیرد

ومن در حصار دیوارها از لواطت عاصی نامردان ریش دار بیخبر بمانم

وازشراین مرتدان نشئه از طغیان شهوت

 برایم مذکر بجویم تا مرا درخیابان همراه شود

اما من...

از  مستی تریاک وخمار شرابهای دالری یی خلاق آیه های جاهلان ساطور بدست

هراسی ندارم

آیه های زمینی ایکه فتوا میشوند و شمشیر کندی

 برای سربریدن من

از تعفنزار جماعت العلماء.

شقاوت العلماء ـ شرارت العلماء، جهالت العلماء!

روزگاری بود خیلی دور

روزگارانی که برادران تو بنام دین

زنان را ساحر گقتند و به آتش کشیدند

تا دیوار های کلیسا بلندتر شوند و ضخامت دیوار ها

 سدی شونددربرابر صدا

اما...

 دیوارهای کلیسا تاب خون مادران را نداشت و فروریخت

آیه های زمینی تو تاب فریاد مرا نیز نخواهند داشت...

                                                      نادیه فضل  

                                                  هشتم ماه مارچ 2012

 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen