درود عزیز خوبم. قدمهات بر دیدگانم که اینجا آمدی، خوشحال می شوم که بازهم مهماندار تو مهربان باشم.
امروز با شعرهای چند سال پیشم پذیرایت هستم، خوش می شوم اگر دیدگاهات را برایم بنویسی.
با مهر
نادیه
زـ ن
... و چنین است که شب و زمستان
تفسیر و تجسم هستی من شد
و چنین است
که معنی هوا را
از گودال جستم
و نفس کشیدم
گرد و خاک را
و گندبوی حقارت را
غریبانه اشک ریختم
و آنگاه
دو حرف
ز
و
ن
را ترک
خورده ی روزگار
برایم معنی کرد
شکستن
و تلخی ی بیداد را
کف دستانم
آیینه ی ایست که صورتم رادر آن میتوان
دید
و چنان است که
هنوز
و
همیشه
برایم
پرواز رویاییست
وروشنی را جیره میگیرم
بهار
شگفتن
پرواز
برایم آنقدر بیگانه است و دور
که شرق با جنوب
که غرب با شمال
که
آسمان
بامن
2000
هان!
چقدر شیرین است
که تمامیت یک جنگل سبز
دم راهت باشد
وقتی از رُستن یک شاخه
غزل میباری
وبه حسرتکده ی دست
زمین
میکاری
2001
از همیشه
حس آشناییست
لحظه ی عبور شب
از کمرگاه نمناک زمین
حس آشناییست
لمس سیاه ِساده ی دنیایی
در تلخ، در تداوم خاموشی
لمس بسیط جاده ی سرمایی
در انزوای ناب ِ همآغوشی
در انزوای ناب ِ همآغوشی
که با حمایلی نام و ننگ
رفتم بسوی هیچ شدن از هیچ
در تلخ در تداوم خاموشی
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
شهزاده های مبهم رویا را
بر رخش « نام »
و دستی پر از « غیرت»
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
تصویر رعد و شورِ شقاوت را
از ابر و باد
صاعقه میبارید
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
چیزی بنام روشنی ، بنام روز
عاصی و تلخ و تباه و هیچ
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
تصویر خواهران عفیفم را
در کوچه های پر خم و پر پیچ ، پیچ
پیچ
تصویر خواهران عفیفم را
بی توشه ی اندیشه ، بی زبان ودهن
خالی
خواهران عفیف ِ من
در انتظار حکم ، در انتظار امر
و هدایت
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
شهزاده های مبهم رویا را
مغشوش نام و ننگ
در انجماد قله ی تاریکی
در چشم سرد آیینه
ها دیدم
تصویر خواهران صبورم را
کز دور تا همیشه
تحریم ، رنج و تلخ اسارت را
بیداد را ، هجوم حقارت را
سرمیگذاشتند
... و سلامی نیز
2003
تفسیر
شب چشمانم را
با دستان پیرش بست
سرمای پنجه هایش
با تکانی برگهای خشک تنم را
بر قامت ترک خورده ی زمین فروریخت
برهنه بودم
برهنه بودم
زخمهای کهنه ی تنم
با بوسه ی نرم نسیم
عطوفت سپیده های سبزستان را
پذیرا شد
قدم گذاشتم
با چشمان بسته
و به سرعت باد
نا کجا ایرا ـ نا پیدا ایرا
روی ابر ها
در خلوت ستاره گان
غزل هایم را دانه دانه چیدم
بوی اشک میداد
برهنه بودم
تلخ ـ مجروح
حتی شب شاخه گل مهربانی را
سخاوتی چید و بر گیسوان آویخت
آنجا
نه چندان دور
تو بودی بر خوان ملایک
مرا...
مراکه حس غریب لبخند
برلبانم شگفته بود
به تفسیر نشسته بودی
آنجا تو بودی
که برگهای فرسوده ی دیباچه ی تنم
را
رو در روی زیباترین عاشقانه های
خدا
معنی میکردی
و من ...
و من ترا در آیه های پاکیزه ی هستی
به تلاوت نشستم
آنجا
ایمان درختی شد سبز
در نهایت سرد ترین فصل
در قحط سال رویش
وشگفتن
2004
تمنا
کاش روزی گذری یار از
اینجا میکدی
رقص گلهـــای اکاســی ره
تماشــــا میکدی
کتی گلــبوســـه مره جشــن
شــکوفا میکدی
آتــــش شـــــعله ور موج
تمنــــا میــکدی
کاش که
شــــــوپَرک باغ و بهــــارت بودم
زمرین ســــــمن و دشــــت
و دیارت بودم
غزل دیده ی پر شـــــــور
شــــرارت بودم
تا مره عطــــر ســـحر
شرشر دریا میکدی
کاج
ســـــــبز چــمن و افتَــــو گنـــدمزاران
نقــــــره ی بارش
باران شَـــــو گلبــــاران
شـــــاخه ی نســــــترن و
ماتَو جمــع یاران
مــره آیینه ی
زیبــــــایی فـــــردا میــکدی
زیر
دالان شــــکر لبای مه میچیدی
گل ســـرخ هوس دستای مه
میدیدی
چلچراغ دلکم ، صدای مه
میشنیدی
چشم دنیای مره روشن رویا
میکدی
در
چـــراغان نگاهت خوده پیدا میکدم
رقـم نام ِ خـــدا در
دلــکت جا میــکدم
قوغ آتش به کفـــم ،
زمــزمه برپا میکدم
اگه اورسی ی دل ته به رخم
وا میکدی
2004
تا درود و دیدار دیگر......................................................................................
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen